سه شنبه ۰۱ آذر ۰۱ | ۲۲:۵۹ ۴ بازديد
شبهای نهم یازدهم و دوازدهم فروردین مثل همیشه ده و نیم شب در ولیعصر با ژاله دیدار کردم. هر شب ژاله دم در منزلشان پیاده می شد ولی شب دوازدهم فروردین جلوی لاله پارک پیاده شد. نمیدانم چرا ژاله در این ایام کمی غمگین بود و مثل قبل با من صمیمی نمی شد. چهاردهم فروردین با اصرار از ژاله خواستم بیرون بیاید تا کمی باهم بگردیم. ژاله نیز بخاطر اصرارم قبول کرد.
عصر ساعت 4 جلوی لاله پارک ژاله را سوار کردم. چون ژاله بیحوصله بود از باغمیشه و نصر بیرون نرفتیم. همان اطراف جایی در منطقۀ نصر توقف کردم و گفتم ژاله جان تو باید سعی کنی شاد باشی. دختری به سن و سال تو نباید غمگین باشد.
سه روز بعد (15 فروردین) دوباره ده و نیم شب به ولیعصر رفتم تا برای سیزدهمین بار ژاله را ببینم. برعکس روزهای قبل، آن شب ژاله سراسر شور بود و شادی. حتی یک حرف دخترانۀ خصوصی هم زد و کلی خندید و مرا خنداند. آن شب اولین بار بود که چنین حرفی را از زبان ژاله می شنیدم. دستش را گرفتم و بوسیدم. خوشحال بودم که ژاله اینقدر خوشحال است. پشت چراغ قرمز که بودیم دلم نمیخواست چراغ سبز شود. دلم می خواست آن شب شبی می شد به درازای یک عمر. همینطور که دستش را گرفته بودم از خدا می خواستم همیشه ژاله ام را شاد و سرحال ببینم.
آن شب ژاله با من کلی شوخی کرد و خندید تا اینکه جلوی لاله پارک رسیدیم و پیاده شد. رفتار ژاله چنان در من اثر گذاشت که دوباره مرا شاعر کرد و اشعار جدید سرودم. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر