پنجشنبه ۰۳ آذر ۰۱ | ۱۷:۲۹ ۳ بازديد
چهارم مرداد با ژاله در تلگرام حرف می زدیم. گویا ژاله مشغول جمع آوری مدارکش برای بورسیه بود. تازه می خواست برای سفارت هم وقت بگیرد به همین خاطر وقت زیادی برای گفتگو نداشت. فردای آن روز ژاله خبر قبولی اش را در تلگرام برایم فرستاد. آن روز برای اولین بار، فامیلی ژاله را یاد گرفتم. نمراتش نیز همه 7 یا بالای 7 بودند. فقط در رایتینگ 6 و نیم گرفته بود.
ژاله برایم نوشت: امروز شادم عزیزم. ارادۀ ژاله در گرفتن مدرک آیلتس مرا بشدت تحت تاثیر قرار داد. هم بحالش غبطه می خوردم هم به داشتنش افتخار میکردم. نوشتم: تبریک عشقم! الان از شادی تو در زمین و زمان نمی گنجم.
همان شب از ژاله خواستم فردا همدیگر را ببینیم ولی ژاله گفت فعلا درگیرم. گفتم تو را بخدا با من نامهربانی نکن من دلتنگتم. ژاله در جواب نوشت: جانیم! من با تو نامهربانی نمیکنم. فقط کمی درگیرم. نگران نباش. تو همیشه برایم عزیزی این اصلا عوض نمیشود.
گفتم هر وقت میگویی من برایت عزیزم اشک شوق در چشمانم جمع میشود و خودم را خوشبخت ترین انسان روی زمین حس کنم. من حتی عاشق شوخی هایت هم هستم چه واقعی باشند چه شوخی. من با خودم عهد کرده ام جز تو عاشق کسی نباشم تنها تو را لایق عشق ورزیدن میدانم برای همین 13 ماه دوری ات را با اشک و ناله تحمل کردم.
تو یک مدت ایران هستی. اگر از ایران بروی شاید دیگر تا آخر عمر تو را نبینم. برای همین است که میخواهم زود زود تو را ببینم تا کمتر حسرت به دل باشم. از تو میخواهم یکی از روزهای همین هفته همدیگر را ببینیم. تو هم هر خواسته ای از من داری به وجود عزیزت قسم هرگز دریغ نکن. تو پاره تن منی پس نباید با من غریبی کنی.
ژاله در پاسخ نوشت: چشم عزیزم قول میدهم همین هفته همدیگر را ببینیم. تو انسان پاکدلی هستی و حس خوبی به من می بخشی، همیشه برایم آرزوی موفقیت کن. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر