جمعه ۰۴ آذر ۰۱ | ۲۱:۴۱ ۶ بازديد
سه شنبه نهم دی ساعت 12 ظهر جای همیشگی قرار داشتیم. من سر ساعت آنجا بودم ولی ژاله پیام فرستاد که خاله اش مریض شده. گفت الان کنار خاله ام در درمانگاه هستم به همین خاطر قرارمان به 8 شب موکول شد.
کنسل شدن قرار نگرانم کرد. دلم طاقت نیاورد که دیگر به خانه برگردم. آن روز ژاله ساعت یک و نیم باید سرکارش به لاله پارک می آمد به همین خاطر رفتم به لاله پارک. پس از ساعتی قدم زدن در طبقات مختلف، یکباره ژاله را دیدم که از پله برقی بالا آمد. ژاله داشت به فروشگاه محل کارش می رفت. یک لحظه خواستم دور شوم تا مرا نبیند چون بدون اجازه اش آمده بودم ولی پاهایم میخکوب شدند. به ژاله سلام کردم ولی چون ممکن بود آشناها ببینند چند جمله بیشتر حرف نزدیم سپس رفتم به منزل.
شب ساعت 8 آمدم جلوی لاله پارک. ژاله سوار شد و باهم سمت نصر رفتیم. ژاله خیلی مهربانتر شده بود. در میدان حیدری، همان خلوتگاه عاشقان مدتی درد دل کردیم سپس برای شنبه قرار گذاشتیم. ژاله مرا بوسید و از بابت کنسل شدن قرارمان سر ظهر معذرت خواست. من هم شکلات تلخی را که برایش خریده بودم دادم. از شکلاتها چندتایی باهم خوردیم سپس رفتیم سمت عباسی. این چهلمین دیدار من و ژاله از اولین روز آشنایی مان بود. آن شب ژاله آخر عباسی پیاده شد. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر