سه شنبه ۰۱ آذر ۰۱ | ۲۲:۰۵ ۴ بازديد
چون ژاله در ولیعصر کار می کرد من هفته ای چند بار شبها برای دیدنش به ولیعصر می رفتم و باهم به باغمیشه برمی گشتیم. شبهای 25 (هشت و نیم شب) و 29 اسفند (ده و نیم شب) به همین ترتیب باهم دیدار کردیم. تا اینکه عید نوروز (نوروز 98) رسید و من پیام تبریک برای ژاله فرستادم:
بعد از عید دوم فروردین دوباره ساعت ده و نیم در ولیعصر با ژاله دیدار کردیم و حضوری عید را به همدیگر تبریک گفتیم. ولی شب سوم فروردین ژاله را کمی غمگین یافتم. در حالیکه از سرازیری، سمت میدان فهمیده می رفتیم از ژاله علتش را پرسیدم ولی چیزی نگفت. حتی یکباره چند قطره اشک در گونه هایش دیدم ولی بازهم علتش را نگفت به همین خاطر سعی کردم با حرفهای خنده دار شادش کنم. آن شب خاطرۀ دوستم محمد جابری را برایش گفتم که چهار زن گرفته بود. گفتم روزی خانوادگی باهم سر سفره نشسته بودند که پدرش گفت: محمد خیلی وقت است ازدواج نکرده ای دلمان برای ازدواجهایت تنگ شده. ژاله با شنیدن حرفم لبخند به صورتش نشست سپس رسیدیم دم در منزلشان.
چهارم فروردین ژاله تعطیل بود به همین خاطر با من تماس گرفت تا باهم به بازار برویم. ساعت یازده ظهر درست دم در منزلشان رفتم و ژاله سوار شد. گفت بازهم در بازار تربیت کار دارم. من هم گفتم بازار تربیت برای من عزیز است زیرا یاد اولین دیدارمان را برایم زنده می کند. آن روز باهم به بازار رفتیم و ژاله خریدش را انجام داد سپس از سمت اتوبان کسایی به مرزداران و باغمیشه برگشتیم.
بعد از آن تا سه روز ژاله را ندیدم و دلتنگش شدم. هفتم فروردین دوباره ده و نیم شب در سنگفرش ولیعصر قرار گذاشتیم. این هشتمین دیدار من و ژاله بود. دیداری که دوباره مرا شاعر کرد. (برای خاطرۀ بعدی. کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر