پنجشنبه ۰۳ آذر ۰۱ | ۲۲:۳۷ ۴ بازديد
در دیدار قبل ژاله گفته بود برای دیدار بعدی باید تا نوزدهم مرداد صبر کنی. ژاله آن روزها به شدت برای دانشگاه ایتالیا درس می خواند تا بلکه بتواند پذیرش بگیرد. من هم درکش می کردم به همین خاطر قول دادم تا نوزدهم مرداد صبر کنم:
شنبه هجدهم مرداد از ژاله خواستم فردا یکشنبه همدیگر را ببینیم ولی ژاله بی حوصله بود. گفت با دوستم حرفم شده. کمی دلداری اش دادم سپس گفتم امروز پیرهنی جدید خریده ام که میخواهم فردا اولین بار پیش تو بپوشم. ژاله گفت هماهنگ می کنیم ولی فردا وقتم خیلی کم است. شاید فقط 40 دقیقه بتوانم پیشت باشم.
شنبه هجدهم مرداد از ژاله خواستم فردا یکشنبه همدیگر را ببینیم ولی ژاله بی حوصله بود. گفت با دوستم حرفم شده. کمی دلداری اش دادم سپس گفتم امروز پیرهنی جدید خریده ام که میخواهم فردا اولین بار پیش تو بپوشم. ژاله گفت هماهنگ می کنیم ولی فردا وقتم خیلی کم است. شاید فقط 40 دقیقه بتوانم پیشت باشم.
به هر طریقی بود آن شب خنده را به لبهای ژاله نشاندم و حالش بهتر شد. ژاله گفت تو از بس در حق من خوبی کرده ای که به من الهام شده باید تو را شاد کنم. از ژاله خواستم فردا برای ناهار به ماهی پزی برویم ولی گفت ناهار بماند برای بعد.
فردای آن روز ساعت 6 زیر پل فهمیده قرار گذاشتیم. چون ژاله پیاده می آمد با بیست دقیقه تاخیر رسید سپس سمت کسایی و زعفرانیه رفتیم. . آن روز از حرفهای استادم برای ژاله گفتم و اینکه چرا چنین احساسی نسبت به ژاله پیدا کرده ام. منظورم از استاد، دکتر بدری بود. حتی خاطره اولین روز آشنایی ام با دکتر بدری را هم برایش تعریف کردم که خاطره ای بود بسیار زیبا.
همچنان که در اتوبان کسایی مشغول رفتن بودیم ژاله می گفت و می خندید ولی گاهی هم از شدت تابش خورشید شکایت میکرد. گفتم ژاله آیا می دانی که من خاطرات هر روزمان را می نویسم؟ ژاله گفت بله که می دانم. قبلا هم گفته ای. سپس گفت: لطفا در خاطرۀ امروزت این را هم حتما اضافه کن که خورشید و جنابعالی گاهی اعصاب ژاله را خورد می کردید.»
آن روز حدود سه ساعت باهم بودیم. روزی بود پر از شادی و خنده. یک روز خوب به معنای واقعی. ژاله هم کنار لاله پارک پیاده شد.
شعر آن روزم برای ژاله:
پیامهای شب بعدمان در تلگرام:
ژاله: فرزاد این مدت درگیری ام زیاد بود. این بار که به دیدنت اومدم انگار از وسط درد سرهام فرار کرده بودم. اون چند ساعتی که باهم بودیم انگار خواب بود کلا.
من: اره واسه منم یه خواب شیرین بود.
ژاله: میدونی شاید خوب نباشه بگم ولی هنوز یه غریبه ای برام. همش میگم من اینجا چیکار میکنم. چرا با این شخص نشستم و دارم حرف میزنم. نمیدونم اصلا یعنی چی.
من: من تمام تلاشمو میکنم تا با من بهتر بشی عزیزم. یواش یواش توام منو دوس خواهی داشت مثل یه دوست واقعی. همش برات ارزو میکنم که به بهترین جاها برسی. منو از خودت بدون عزیزم. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
اشعاری که در آن هفته سرودم:
- ۰ ۰
- ۰ نظر