سه شنبه ۰۱ آذر ۰۱ | ۲۳:۵۰ ۰ بازديد
هجدهم فروردین مثل همیشه ده و نیم شب دنبال ژاله به ولیعصر رفتم. همچنانکه باهم داشتیم سمت منزلشان می رفتیم از خاطرات خودم برایش تعریف می کردم. دم در منزلشان ژاله مثل همیشه دستش را در دستم گذاشت و پیاده شد. وقتی به منزل برگشتم در حال پیاده شدن، متوجه شدم یک عدد آدامس نعنایی روی صندلی افتاده. به ژاله اسمس زدم .گفتم عزیزم آدامست تو ماشین جا مونده. ژاله هم در جواب نوشت خودت بخورش نوش جونت.
همان شب خواب ژاله را دیدم. ژاله داشت به سمت من می آمد و من غرق تماشایش بودم که یک لحظه از نگاهم ناپدید شد. در خواب فریاد کشیدم و بی اختیار صدایش زدم تا اینکه دوباره ظاهر شد و دیدنش مرا آرام کرد. صبح فردا خوابم را در تلگرام برای ژاله نوشتم به همراه دو بیت شعر که در واقع شرحی مختصر از همان خواب بود. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر