خاطرۀ شمع

خاطرات من با بهترین دختر دنیا

خاطرۀ شمع

۴ بازديد


شب دوشنبه 26 آبان حدود ساعت ده برقهای منزلمان رفت. خانه شده بود تاریکی مطلق. از فرط تنهایی به ژاله اسمس زدم. ژاله گفت شمع روشن کن. گفتم ما شمع نداریم عزیز دلم. ژاله گفت روز دیدار برایت شمع خواهم آورد تا اینجور مواقع روشن کنی. نوشتم شمعی که تو بیاوری دیگر فقط شمع نیست. عشق است عزیزم.

بله شمع خودش به تنهایی نماد عشق است حالا اگر معشوق آن را بیاورد می شود عشق در عشق. چه کسی فکر می کرد یک برق رفتن ساده تبدیل شود به خاطره ای شیرین. کافی است عاشق باشی و از دریچۀ عشق به همه چیز نگاه کنی. لحظات با ژاله بودن، آنقدر زیبا هستند که نمی خواهم هیچ کدامشان فراموش شوند. مینویسم تا ماندگار باشند. برای خودم و برای آنانکه بعد از من این نوشته ها را خواهند خواند. (برای خاطرۀ بعدی. کلیک کنید)

برای نوشتن نظر کلیک کنید:  (ارسال و مشاهدۀ نظرات)