روز 23 خرداد ژاله در تلگرام گفت: آرزو دارم مدرک آیلتس بگیرم و برای تحصیل به ایتالیا بروم. گفتم «عزیزم امیدوارم به آرزوهای دلت برسی. خوشحالی تو خوشحالی من است. عاشقتم دختر بااراده.» سپس شعری سرودم و برایش فرستادم:
ای دلبر شیرین که زبان میخوانی
در مکتب دل حدیث جان میخوانی
یارب برســی به آرزوهـای دلـت
عشقی تو و درس عاشقان میخوانی
ظاهرا امتحان ژاله برای سی و یکم خرداد در تبریز، کنسل شده بود و باید به تهران می رفت. ژاله از این بابت غمگین بود و میگفت تهران رفتن کار آسانی نیست ولی من هر بار دلداری اش می دادم. روزهای آخر خرداد من به باغ انگور دوستم در مرند رفتم و عکسهایی از آن باغ برایش فرستادم. ژاله نوشت: «جای باصفایی است. چقدر میچسبد امتحانم را خوب بدهم یک ۷ خوشگل بگیرم سپس فردایش با تو آنجا باشم و حالم کنارت خوب شود.»
پس از آمدن من به تبریز و بازگشت ژاله از تهران سوم تیر ساعت 6 و نیم دوباره در میدان فهمیده زیر پل قرار گذاشتیم. بر عکس دفعۀ قبل که من نیمساعت زودتر آمده بودم این دفعه ژاله بیست دقیقه زودتر از من آنجا بود. این بیست و هفتمین دیدار من ژاله از اول آشنایی مان بود.
دقایقی بعد، از زعفرانیه رفتیم. در طول مسیر ژاله از آرزوهایش برای رفتن به اروپا حرف می زد. در آن لحظات از ته دل برایش آرزوی موفقیت می کردم زیرا همیشه دوست داشتم ژاله ام را شاد و پرانرژی ببینم. ژاله جلوی لاله پارک پیاده شد و من به منزل برگشتم سپس شعری جدید برایش سرودم. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
- ۰ ۰
- ۰ نظر