ژالــه / zhale

خاطرات من با بهترین دختر دنیا

وصال شیرین

۴ بازديد


بالاخره پس از دو ماه دوری، شنبه اول آذر قرار ملاقات گذاشتیم. من زیر پل منتظرش بودم و ژاله هم ساعت 3 و 40 دقیقه رسید. قرار آن روزمان در منزل ما بود. بعد از پذیرایی همانطور که ژاله قول داده بود حسابی بغلم کرد و من هم هر چه می توانستم بوسه بارانش کردم. البته کار خاصی نکردیم زیرا قرارمان فقط تا این حد بود اما همینقدر هم بسیار رویایی و لذتبخش بود.

ژاله در اوج زیبایی و مهربانی اش محبتهای بسیاری به من کرد. محبتهایی که شاید هرگز لایقشان نبودم. ژاله حتی ظرفهای مانده در آشپزخانه را هم شست. آن روز یکی از زیباترین روزهای عمرم بود که کنار او تجربه میکردم. روزی که تبدیل شد به خاطره ای ماندگار.

به ژاله گفتم تو در نگاه من فقط یک دوست دختر نیستی. من از نوجوانی دلم می خواست دختر متولد میشدم. از بین کودکان نیز فرزند دختر را بیشتر می پسندم. داشتن دوسدختری که درکم کند نیز یکی از بزرگترین آرزوهایم بود. تو ترکیبی از این سه آرزوی تحقق یافته ای که اکنون پیشم نشسته است. ژاله لبخندی زد و گفت: پس با این حساب همه چیز تو منم.

بعد از دو سه ساعت خلوت شیرین، آمادۀ رفتن شدیم. ژاله گفت خاله سفارش کرده چند عدد دارو برایش بگیرم. بی زحمت اگر ممکن است به ولیعصر برویم. در تاریکی هوا به ولیعصر رفتیم و به سه داروخانه سر زدیم. عاقبت ژاله داروی مورد نظر را پیدا کرد و خرید سپس برگشتیم به باغمیشه. موقع پیاده شدن ژاله کلی از من تشکر کرد. دستم را گرفت و گفت: امروز خیلی خوش گذشت. باز هم تکرارش می کنیم. آن روز ژاله اول خیابان امیرکبیر پباده شد.
 
هفتم آذر در پیامی که به ژاله فرستادم نوشتم: ژاله از اینکه تو را دارم خوشبختم. براستی که عشق ورزیدن زیباست.  ژاله نیز در پاسخ چنین نوشت: و عاشقی مثل تو داشتن زیباتر. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)

برای نوشتن نظر کلیک کنید:  (ارسال و مشاهدۀ نظرات)

شعری که پس از دیدار آن روز سرودم: