ژالــه / zhale

خاطرات من با بهترین دختر دنیا

سفارش لنز

۳ بازديد


چهارشنبه 26 آذر ژاله پیام فرستاد و گفت: امروز می خواهم بروم بیرون. دوست دارم تو هم پیشم باشی. عصر ساعت شش در همان جای همیشگی منتظرش بودم. وقتی داخل ماشین شد حسابی بغلش کردم. بغل کردنم چنان با شور و حال بود که ژاله گفت: بمیرم برای اینهمه دلتنگی ات.

بوس و بغلم که تمام شد رفتیم سمت ولیعصر. ژاله گفت «باید به پاساژ میلاد نور برویم. می خواهم با کارت هدیه ای که تو داده ای لنز طبی برای چشمانم بخرم.» در پاسخ گفتم من از همان روز اول چشمانت را دوست داشتم. عاشقشان بودم خوشحالم که کادوی من سهم چشمان قشنگت می شوند.

دقایقی بعد جلوی پاساژ پیاده شدیم. ژاله داخل رفت و لنزی را که می خواست سفارش داد سپس رفتیم به فهمیده. در میدان فهمیده به سمت عباسی یک ربع توقف کردیم. در آن دقایق از فلسفۀ زندگی حرف زدیم. به ژاله گفتم باید قدر جوانی و لحظات رفاقتمان را بدانیم. عمر به سرعت باد در حال گذر است و روزی خواهد رسید که همین ایام را آرزو خواهیم کرد. ژاله آن روز در خیابان عباسی نزدیک منزل خاله اش پیاده شد. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)

برای نوشتن نظر کلیک کنید:  (ارسال و مشاهدۀ نظرات)