همیشه دلم میخواست یک روز به همراه ژاله به قبر شهریار برویم. چند روز این فکر ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه شب 21 فروردین خواب دیدم با ژاله در مقبره الشعرا هستیم.
فردای آن روز ژاله باید ساعت چهار سر کارش حاضر می شد. ساعت 3 دم در منزلشان رفتم. چون هنوز یک ساعت تا شروع کارش باقی بود به منزل ما رفتیم. ژاله چهل دقیقه در منزلمان نشست. برای مهمان عزیزم میوه و تنقلات آوردم سپس در لپتاب من سفرهای شادی خانم را تماشا کردیم که به آمریکا سفر کرده بود. ژاله از دیدن سفرهای شادی خانم به آمریکا حرص می خورد. می گفت این دختر حرصم را در می آورد. کاش من هم میتوانستم به آمریکا بروم.
بعد از تماشای ویدئو، مهیای رفتن شدیم. همینطور که در سرازیری نصر به سمت باغمیشه می رفتیم اشاره ای به ماجرای شهریار کردم سپس از ژاله خواستم یک روز باهم به مقبره الشعرا برویم و او هم پذیرفت.
دقایقی بعد به ولیعصر رسیدیم و ژاله نزدیک محل کارش پیاده شد. من هم برای خرید کادو به مغازه ای در رشدیه رفتم. بعد از خرید کادو برگشتم به منزل زیرا هنوز چند ساعت به آمدن ژاله باقی بود. ساعتی مانده به ده دوباره رفتم به ولیعصر. چون زودتر از موعد رسیده بودم سری به پاساژ زدم تا ژاله را در محل کارش ببینم. داخل پاساژ، ژاله را از دور تماشا کردم. سپس ژاله آمد و باهم سمت ماشین رفتیم.
مثل همیشه کمی مانده به میدان فهمیده، توقف کردم و گفتم ژاله چشمانت را ببند. ژاله چشمانش را بست و من کادو را در دستانش گذاشتم. این بار برایش روسری خریده بودم. ژاله خوشحال شد. دوباره مرا بوسید و گفت: من همیشه تو را غمگین میکنم اما تو برعکس دایم مرا شاد می کنی. مرسی که با من اینقدر مهربونی. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
اشعار سروده شده بعد از آن دیدار:
- ۰ ۰
- ۰ نظر