استاد و شاگرد

خاطرات من با بهترین دختر دنیا

استاد و شاگرد

۲ بازديد


پس از قبولی ژاله در آیلتس حس کردم که من هم باید مثل او در خواندن زبان، جدی و بااراده باشم. ارادۀ آهنین ژاله در رسیدن به این هدف تاثیر عجیبی روی من داشت. سال 97 در رفاقت اولمان، زبان من بسیار قوی تر از ژاله بود. وقتی من شبها زبان می خواندم او با حسرت می نوشت: منه ده زبان

اما دیگر قضیه فرق کرده بود. اکنون او دهها پله از من جلوتر است و من برای اینکه به معشوقم شبیه تر شوم باید کاری می کردم. ژاله برایم کتابی فرستاد و گفت سعی کن این کتاب را هر روز بخوانی. کتابی را که ژاله فرستاده بود هر روز می خواندم اما در لیسنینگ بسیار ضعیف بودم.

از آن روز به بعد کتاب می خواندم و به لیسنینگهای تکتیس گوش می کردم. هر اشکالی هم که پیش می آمد در تلگرام از ژاله می پرسیدم و او استادانه پاسخش را برایم می فرستاد. او استاد شده بود و من شاگرد. این احساس، بی اختیار غزلی را در زبانم جاری ساخت ولی فقط سه بیت توانستم بنویسم:



ژاله تا شعرم را دید ذوق زده شد. گفت: خیلی زیباست پس بقیه اش کو؟ گفتم بقیه اش هنوز الهام نشده. ژاله گفت خیلی به دلم نشست. پس بگذار هر وقت کاملش کردی برایم بخوان. من هم اطاعت کردم. روز بعد سعی کردم بقیه اش را هم بسرایم ولی هر چه فکر کردم  نشد که نشد. ناچار پس از چند روز به ژاله پیام دادم و گفتم: این غزل انگار نمی خواهد بقیه اش الهام شود. غزل سختی است هر وقت توانستم کاملش کنم برایت خواهم فرستاد. ژاله هم نوشت: شعرش خیلی دلنشین است باید بقیه اش را هم بسرایی. گفتم چشم. هر وقت توانستم خواهم سرود. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)

برای نوشتن نظر کلیک کنید:  (ارسال و مشاهدۀ نظرات)

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد