جمعه ۰۴ آذر ۰۱ | ۰۰:۲۰ ۱ بازديد
شنبه بیست و دوم شهریور، 6 و نیم عصر زیر پل فهمیده قرار داشتیم. ژاله یک ربع دیر رسید. این بار سمت نصر و مرزداران رفتیم. با توجه به اینکه در دیدار قبلی مان ژاله غمگین بود اصلا فکر نمی کردم دیدار خوبی داشته باشیم ولی آن روز ژاله شاد و پر انرژی بود. کلا می گفت و می خندید و با من شوخی می کرد.
در محلۀ نصر مدرسه ام (محل کارم) را نشانش دادم سپس ژاله از من خواست برایش حرفهای فلسفی و علمی بزنم. من هم معنای لغوی کفر را برایش شرح دادم و کلمۀ الله را ریشه یابی کردم. ژاله که دختر روشنفکری بود از شنیدنش لذت برد و گفت: راستی تو اینهمه اطلاعات را از کجا یاد گرفته ای. واقعا که بی نظیری.
همچنان که می گفتیم و میخندیم حرفمان به لاله پارک کشید. گفتم من دو رفیق در کارمندان لاله پارک دارم که باهم برادرند. فامیلشان کارگر است. ژاله گفت نامش صمد نیست؟ گفتم آره. برادر بزرگتر نامش صمد است. از بچگی باهم دوست بودیم. گفتم راستی تو صمد را از کجا میشناسی؟ گفت صمد دوسپسر خالۀ من شعله است. حتی چند بار به منزل مادربزرگ من هم آمده اند.
پس از دو ساعت گردش و خنده رسیدیم به ماهی پزی. گفتم اگر موافقی برویم ماهی بخوریم ژاله گفت نه دیگر دیر شده بماند برای بعد. گفتم چشم هر چه تو بگویی سپس رفتیم سمت لاله پارک. نزدیک لاله پارک ژاله گفت برایم چسب زخم بخر. اتفاقا همان نزدیکی یک داروخانه بود. ژاله داخل ماشین ماند و من رفتم برای خرید. ژاله چسب را گرفت و پیاده شد و من با دلی شاد که سرشار از عشق ژاله بود، عازم منزل شدم. (برای خاطرۀ بعدی کلیک کنید)
برای نوشتن نظر کلیک کنید: (ارسال و مشاهدۀ نظرات)
غزل سروده شده بعد از دیدار:
- ۰ ۰
- ۰ نظر